91/1/17
8:8 ع
امشبی مادر دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش در وطنش پنهان است
مکن ای صبح طلوع
91/1/17
7:50 ع
مدعی گفت:
شاعران دعوی حساسیت از خود دارند؛
زود رنجند ولی
در درون چون سنگند.
در جوابش گفتم:
شاعری فکر خزان را می کرد
ناگهان رنگ رخ او شد زرد
91/1/15
7:46 ع
کمی ها دیده از تولید ملی
دلش رنجیده از تولید ملی
و میجوشد دوباره با پیامش
رگی خشکیده از تولید ملی
91/1/1
9:59 ص
نسیم بیابان زلفت را که آشفت،
«عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش»*
تو آنسو بودی
و
من این سو
نگاهمان ا به هم دوخته بودیم
خواستم به تو نزدیک شوم
که قطاری بینمان فاصله انداخت
و من عمریست منتظر دیدن انتهای آن قطار
همان جا ایستاده ام
به این امید که تو هم همانجایی
*وامی از گلستان استاد سخن*
*سعدی شیراز
91/1/1
9:58 ص
آتشی که روشن کرده ام
برف اسفند را آب می کند
اسفند از حدود منقل سال عبور می کند
بهار می آید
ای کاش تو هم همراه بهار...
91/1/1
9:58 ص