92/1/12
11:39 ص
کی می رسد به شاخه ی ما دست چیدنت
ای مرگ ای که می بریم با رسیدنت
سیرم اگرچه از عطش زندگی ولی
مشتاق سر رسیدن وقت چشیدنت
با یک سرنگ خالی و یا یک تفنگ پر
یک روز میرسد که بیایم به دیدنت
کنجی نشسته ام که بیایی به باغ ما
تاکی رسد به شاخه ی ما دست چیدنت
91/7/9
11:49 ع
نمی دانم چرا
دیگر نوشته های غمم،
از درخت زرد ذهنم، نمیبارند!.
تابستان که فصل من نبود!
شاید برایم،
پاییز، بهاری باشد!
91/6/13
2:11 ع
سلام غزلی تقدیم به صاحبم به امید قبولی؛ تورو خدا فقط نخونید، اشکالاتش رو هم بگید.
زدوری تو من زار می روم از هوش
زشوق لحظه ی دیدار می روم از هوش
همیشه زیر لبم از شما غزل خوانم
درون کوچه و بازار می روم از هوش
بیا که دار و ندارم تویی در این دنیا
که پای چوبه ی این دار می روم از هوش
اگر نبینمت ای «آفتاب پنهانی»
ز گریه های شب تار می روم از هوش
میان روضه ی مادر، میان روضه ی در
میان روضه ی دیوار، می روم از هوش
مرا به دیدن حور و خدا نیازی نیست
فقط ز فکر تو هر بار می روم از هوش
چنان خلیل مرا سوختی و مثل کلیم
درون لحظه ی دیدار می...